با توجه به عدالت صحابه چرا امیرالمومنین (ع) بر آنان اعتراض کردند؟
برخی می گویند: در نهج البلاغه برخی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مورد اعتراض واقع شده اند و به آنان توهین و نسبت غصب خلافت داده شده است و از آنجا که تمام صحابه ی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عادل میباشند لذا به نظر نمیرسد که اینگونه خطبه ها از سخنان امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیهالسلام بوده باشد.نقل از مقدمه ی شیخ محی الدین عبدالحمید بر شرح نهج البلاغه شیخ محمد عبده.چنانچه با دلیل و برهان قطعی فاسق بودن و حتی منافق بودن برخی از صحابه ثابت شود، این شبهه ساقط خواهد شد
بسیاری از اهلسنت تمام صحابه را با همین معنای وسیع عادل میدانند ولی دیگر فرق اسلامی این نظریه را قبول ندارند زیرا هیچ دلیلی بر عدالت تمام صحابه وجود ندارد بلکه در میان صحابه ی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم همچون یاران تمام پیامبران و دیگر ملل و اقوام، افرادی صالح و شایسته و افرادی فاسق و تبهکار و حتی منافق وجود داشته است و در قرآن کریم به هر سه گروه اشاره شده است و حتی یکی از سورههای قرآن به نام «منافقین» نامگذاری شده است.
بنابراین اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به سه گروه (عادل، فاسق و منافق) تقسیم میشوند.
و نظریه عدالت تمام صحابه صحت ندارد زیرا: اولا: این نظریه برخلاف قرآن کریم است و با برخی از آیات قرآن در تعارض است و از باب نمونه و مثال سه مورد از آن را یادآوری میکنیم:(مثال اول) خداوند متعال در (سوره صف7) میفرماید: (و من اظلم ممن افتری علی الله الکذب و هو یدعی الی الاسلام و الله لا یهدی القوم الظالمین) «و چه کسی در جهان ستمگرتر از آن کس است که با وجود آنکه به سوی اسلام فراخوانده میشود او بر خدا افترا و دروغ میبندد؟ و خدا هیچ قوم ستمگری را هدایت نخواهد کرد»
این آیه درباره ی عبدالله بن ابی سرح نازل شده (که بعدها از طرف عثمان والی مصر گردید) او همان کسی است که بر خدا افترا بست و پیامبر خونش را هدر ساخت و فرمود: کشتن او مباح است حتی اگر به پرده ی کعبه چسبیده باشد.
مولف سیره ی حلبیه (در باب فتح مکه) مینویسد: عثمان او را در روز فتح مکه نزد رسول خدا آورد و برایش طلب امان کرد رسول خدا مدتی سکوت کرد تا شاید در این فاصله کسی او را بکشد- چنانکه خود آن حضرت بعدا بیان فرمود- ولی کسی به این کار اقدام نکرد و پیامبر مصلحت دانست که به او امان دهد». (مثال دوم) خداوند متعال در سوره ی توبه (آیههای 77 -57) میفرماید (و منهم من عاهد الله لئن آتانا من فضله لنصدقن و لنکونن الصالحین- فلما آتاهم من فضله بخلوا به و تولوا و هم معرضون- فاعقبهم نفاقا فی قلوبهم الی یوم یلقونه بما اختلفوا الله ما وعدوده و بما کانوا یکذبون):
«و از آنان کسانی هستند که با خدا عهد کرده اند که اگر از کرم خویش به ما عطا کند، قطعا صدقه خواهیم داد و از شایستگان خواهیم شد- پس چون از فضل خویش به آنان بخشید بدان بخل ورزیدند و به حال اعراض رو برتافتند- در نتیجه به سزای آنکه با خدا خلف وعده کردند و از آن روی که دروغ میگفتند در دلهایشان تا روزی که او را دیدار میکنند- پیامدهای نفاق را باقی گذارد».
این آیات اشاره به داستان ثعلبه است و از رسول خدا خواست تا از خداوند متعال بخواهد به او مالی عطا کند.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به او فرمود: وای بر تو ای ثعلبه مال اندکی که شکرش را به جای آوری، بهتر است از مال زیادی که طاقت شکرش را نداشته باشی.ثعلبه گفت: به خدائی که تو را مبعوث فرموده سوگند اگر خدا به من مال و ثروتی عطا کند، حتما حق هر صاحب حقی را به او خواهم پرداخت.آنگاه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دعا کرد و خداوند به وی ثروت زیادی روزی فرمود و رفته رفته ثروتش بسیار زیاد شد و چون رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم زکات اموالش را طلب کرد ثعلبه بخل ورزید. و گفت زکات نوعی جزیه است و من مسلمانم و نباید جزیه بدهم و زکات مالش را نپرداخت.
پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ثعلبه زکات مالش را نزد ابوبکر فرستاد، لکن ابوبکر آن را نپذیرفت و در زمان عمر برای او فرستاد عمر نیز آن را نپذیرفت تا آن که ثعلبه در زمان عثمان به هلاکت رسید.تفسیر فتح القدیر شوکانی، ج 2، ص 185 و تفسیر ابن کثیر دمشقی ج 2 ص 273 و تفسیر خان ج 2 ص 125 و در حاشیهی آن تفسیر بغوی و تفسیر طبری ج 6 ص 131.
(مثال سوم) خداوند متعال در سورهی سجده آیه ی 18 میفرماید: (افمن کان مومنا کمن فاسقا لا یستوون) آیا کسی که مومن است همچون کسی است که نافرمان است؟ یکسان نیستند.
به اجماع مفسران و محدثان شیعه و اهلسنت مقصود از مومن در این آیه علی بن ابیطالب علیهالسلام است و مراد از فاسق، ولید بن عقبه است (البته همین ولید فاسق از طرف عثمان والی کوفه شد و سپس از طرف معاویه و یزید والی مدینه گردید)شواهد التنزیل حسکاتی حنفی ص 453 -445 و 626 -610. و مناقب مغازلی ص 324 و 370 و 371 و الکشاف زمحشری ج 3 ص 514 و...

آیا میشود عدالت تمام صحابه را پذیرا شویم و حال آنکه:
در مثال اول بیان شده که عبدالله بن ابیسرح بر خدا افترا زده و قصد تحریف کتاب خدا را داشته و او از تمام خلق ستمکارتر است و محال است که هدایت شود زیرا که خداوند گروه ستمکاران را هدایت نخواهد کرد؟
و در مثال دوم خداوند بر نفاق درونی ثعلبه حکم کرده و فرموده که او از دروغگویان است.
و در مثال سوم بیان فرموده که ولید بن عقبه فاسق و اهل آتش است و برای او نجاتی از آتش جهنم نیست. «او کسی است که در زمان استانداریش در کوفه نماز صبح را (در اثر مستی) چهار رکعت خواند و گفت اگر بخواهید بیشتر میخوانم» ولی در عین حال برخی از اهلسنت معتقدند که این هر سه نفر (عبدالله بن ابیسرح، ثعلبه و ولید بن عقبه) چونکه از صحابه میباشند پس عادلند و تکذیب آنان جایز نیست، بلکه محکوم به پاکی و نزاهت بوده و اهل بهشتند و هیچ کدام داخل جهنم نخواهند رفت،
آیا پذیرفتن حکم خدا سزاوارتر است یا تقلید کورکوانه و قول بدون در تعارض است از جمله:
1-( «ذوالثدیه» که از صحابهی ظاهر زاهد و عابد بود و مردم از کثرت عبادت او در شگفت بودند نمونه ی جالبی برای تعارض نظریهی عدالت تمام صحابه با سنت نبوی است زیرا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم همواره میفرمود: او مردی است که در چهرهاش اثری از شیطان است.
ابن حجر عسقلانی در «الاصابه فی تمییز الصحابه» ج 1 ص 439. نقل میکند که روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ابوبکر را فرستاد تا او را بکشد، ولی ابوبکر او را در حال نماز دید و او را نکشت و برگشت. سپس آن حضرت عمر را فرستاد تا او را بکشد و او هم نافرمانی کرد و او را نکشت، سپس علی بن ابیطالب علیهالسلام را فرستاد، لکن علی علیهالسلام او را نیافت چون از مسجد بیرون رفته بود. آیا مگر میشود رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بفرماید در چهره یک (صحابی عادل) اثری از شیطان است و دستور دهد که او را به قتل رسانند؟
البته همین «ذوالثدیه» از دشمنان سرسخت علی بن ابیطالب علیهالسلام بود و رهبر خوارج گشت و در جنگ نهروان کشته شد (به همان گونهای که قبلا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به علی بن ابیطالب علیه السلام خبر داده بود).

2-( احمد بن شعیب نسائی در خصائص امیرالمومنین علی بن ابیطالب- کرم الله وجهه- ص 238 (باب 59 حدیث 179) از ابوسعید روایت کرده که گفت ما نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بودیم و آن حضرت غنائمی را تقسیم میکرد، در این حال ذوالخویصره که مردی از بنیتمیم بود وارد شد و گفت: یا رسول الله به عدالت رفتار کن!! آن حضرت فرمود: اگر من به عدالت رفتار نکنم پس چه کسی به عدالت رفتار میکند؟ اگر من عدالت نکنم بد عمل کرده ام و زیانکار خواهم بود عمر اجازه خواست او را بکشد، پیامبر اجازه نداد و فرمود: او یارانی دارد که نماز و روزهی آنان بگونه ایست که شما نماز و روزه خود را در مقابل آنان ناچیز میدانید، اینان قرآن میخوانند ولی از حنجره و گلویشان تجاوز نمیکند. از اسلام خارج میشوند همان طوری که تیر از بدن شکار خارج شود و هیچگونه آلایش پیدا نکند و اگر تیرانداز به نوک و سر تاسر تیر خود نگاه کند چیزی بر آن نبیند. نشانه آنان مرد سیاه چهره ای است که یکی از بازوانش همانند پستان زنان و یا قطعه گوشتی در حرکت است (همان ذوالثدیه) اینان بر بهترین مردم خروج میکنند.

ابوسعید گوید: شهادت میدهم که این حدیث را از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم و همچنین شهادت میدهم که علی بن ابیطالب علیه السلام با آنان جنگ نمود و من همراه او بودم (بعد از پایان جنگ) آن حضرت دستور داد در جمع کشته شدگان آن مرد را پیدا کنند، او را پیدا کردند و آوردند من نگاه کردم او را به همان گونه ای که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم توصیف کرده بود یافتم.
(مثال سوم) در سیرهی ابن هشام (ج 3 ص 235) آمده است که گروهی از صحابه در خانه ای گرد آمده بودند و مردم را از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم باز میداشتند، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دستور دادند که آن خانه را به آتش کشیدند.
(مثال چهارم) «متقی هندی» در «کنرالعمال» گوید: «حکم بن عاص بن امیه عموی عثمان بن عفان و پدر مروان بن الحکم کسی است که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم او را و آنکه در صلب او بود لعن کرد» و فرمود:
وای بر امت من از کسانی که در صلب حکم بن عاص میباشند. و در حدیث امالمومنین «عائشه» آمده است که به مروان گفت: گواهی میدهم که رسول خدا پدرت و تو را که در صلب او بودی لعنت کرد. حکم بن عاص را رسولخدا از مدینه منوره به «مرج» در نزدیکی طایف تبعید کرد و ورود او را به مدینه تحریم فرمود.
عثمان بن عفان بعد از رحلت رسول خدا نزد ابوبکر برای عمویش «حکم بن عاص» شفاعت کرد تا اجازه دهد به مدینه برگردد، لکن او نپذیرفت، پس از او نزد عمر شفاعت کرد، او نیز نپذیرفت ولی چون عثمان خودش بر اریکهی قدرت نشست و به خلافت رسید، عمویش حکم بن عاص را با عزت و احترام- برخلاف فرمان پیامبر و سیرهی شیخین- به مدینه آورد، یکصد هزار درهم نیز به او بخشید و فرزندش مروان را مشاور خود قرار داد سرانجام همین مروان با عملکرد خود اسباب کشته شدن خلیفه را فراهم ساخت، مردم به مروان لقب «خیط باطل» یعنی نخ باطل داده بودند و همین مروان بعدها به عنوان خلیفه ی مسلمین در شام قدرت را در دست گرفت.
(مثال پنجم) در سیرهی ابن هشام آمده است «دوزاده نفر از صحابه که منافق بودند برای تفرقه در میان مسلمانان مسجد ضرار را ساختند و گفتند که این مسجد را برای رضا و خشنودی خدا ساختهایم و به دستور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آن مرکز توطئه علیه اسلام و مسلمین تخریب شد.
موارد گذشته که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نقل کردیم و دهها مثال دیگر به خوبی بر (نظریهی عدالت تمام صحابه) خط بطلان میکشد زیرا قطعا کسانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دستور قتل آنان را صادر میفرماید و یا خانهی آنها را بر سرشان تخریب و آتش میزند عادل نیستند. و همچنین کسانی که به گواهی قرآن کریم مسجد ضرار رامسازند و قصد ایجاد تفرقه میان مسلمانان را دارند با اینکه منافق میباشند چگونه میتوان گفت عادلند عدالت آنان با سنت نبوی مخالف است. حال کدام یک را باید پذیرفت سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم یا تقلید کورکورانه ی مقلدین.
خلاصه: با توجه به آنچه گذشت و ثبوت بطلان نظریهی عدالت تمام صحابه شهبه ی گذشته بر نهج البلاغه نیز ساقط میشود زیرا چه مانعی دارد که امیرالمومنین علیهالسلام بنا به دلایلی از برخی صحجابه ی پیامبر انتقاد کند و از عملکرد آنان ناراضی باشد.
و در عین حال آن حضرت از صحابه ی باوفای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم تجلیل شایانی کرده و عالیترین توصیف را برای آنان ذکر نموده است.
آنجا که میفرماید: (لقد رایت اصحاب محمد صلی الله علیه و آله و سلم فما رای احدا یشبههم...)نهج البلاغه، خطبه ی 97، ص 145 -143، چاپ دارالثقلین- قم.«همانا یاران محمد صلی الله علیه و آله و سلم را بگونه ای دیدم که هیچ کس را همانند آنان نمینگرم، آنها صبح میکردند در حالی که موهای ژولیده و چهرهه ای غبارآلوده داشتند، شب را تا صبح در حال سجده و قیام به عبادت میگذراندند، و پیشانی و صورت خود را- به نوبت- در پیشگاه خدا بر خاک میساییدند (گاهی پیشانی و گاهی رخسار خود را روی خاک مینهادند) از یاد معاد چنان مضطرب و ناآرام بودند که گویا بر آتش ایستاده اند پیشانی آنان از طول سجده مانند زانوی بزان پینه بسته بود، اگر نام خدا برده میشد چنان میگریستند که گریبانهای آنان تر میشد و همچون درخت در روز تندباد میلرزیدند از کیفری که از آن بیم داشتند و پاداشی که به آن امیدوار بودند»